از طواف خارج میشوی، در پایان هفتمین دور.
هفت؟ آری.
اینجا هفت، شش به علاوه یک نیست، یعنی که طواف من بر گرد خدا، یعنی که
ایثار خویش به خلق ابدی است، لایتناهی است.
همواره در مسیر خلق بر گرد او میگردم. حج است، زیارت نیست.
و هفت، یادآور خلقت جهان است. و تو در طواف، مگر نه خود را ذرهای از عالم
مییافتی؟ و مگر طواف بر گرد یک کانون، نه نمایشی از وجود است؟
جهانبینی توحید، تفسیرش با حرکت!
و اکنون، دو رکعت نماز در مقام ابراهیم.
اینجا کجا است؟ مقام ابراهیم، قطعه سنگی با دو رد پا، رد پای ابراهیم،
ابراهیم بر روی این سنگ ایستاده و حجرالاسود -سنگ بنای کعبه- را نهاده است،
بر روی این سنگ ایستاده است و کعبه را بنا کرده است.
تکان دهنده است! فهمیدی؟
یعنی که پا جای پای ابراهیم! کی؟ تو!
وه که این توحید با آدمی چهها میکند! چقدر دشوار است! گاه هیچت میکند و
گاه همه چیزت، گاه توبودنت را تحمل نمیکند، به لجنت میکشد، گاه تا ذروه
بلند ملکوتت برمیکشد و زانو به زانوی خدایت مینشاند، به حرم خلوت خدایت
میبرد، خویشاوند خدایت مینامد، بر گونه خدایت میبیند.
میزندت، میکوبدت، نفیات میکند، حلّت میکند، نیستت میکند، تحقیرت
میکند، سرت را به بند بندگی میآورد، پیشانیت را به خاک سجود مینهد و
آنگاه میخواندت:
ای دوست! ای رفیق! همدم تنهایی من، محرم حرمم، اسرارم، حاصل امانت من،
مخاطب من، مقصد خلقت من، مونس خلوت من...
ساعتی پیش، بر ساحل گرداب طواف، به زیر بارات عتابت گرفته بود، تو را که در
تویی ایستاده بودی، بر روی پای فردیت خویش، قرار گرفته بودی، کنار از مردم،
تماشاگر خلق بودی، ذرهای بیارجت میخواند و لجنی بدبو، گل خشک، لایه
رسوبی سیل، همچون سفالی، تکه گل کوزهگری. که سیل سیال که حرکت دارد و
مقصد، که حج میکند، که نمیماند و گند نمیگیرد و گند نمیزند، میرود،
زلال، پرخشم و خروش، کوبنده و راه جوی و صخره شکن، سدشکن، و در نهایت، باغ
و آبادی، رویاندن بهشت، در کویر، و تو که از سیل میمانی، رسوب میکنی، بر
زمین میچسبی، لایهای خشک میشوی و سفت و سخت و ترک ترک: (صَلصال
کَالفَخّار)!
و زمین را، مزرعه را، گل و گیاه را، میپوشانی (کفر) و هزارها هزار بذر را
که شور و شوق صد جوانه در هر کدام، بیقراری میکند و بیتابِ شکافتن، شکفتن
و از خاک سر زدن و در فضا برگ و بار افشاندن است، و زی آسمان قد کشیدن و زی
آفتاب لب گشودن... در دل خاک دفن میکنی، میپوسانی، میمیرانی، نابود
میکنی.
وَقَد خابَ مَن دَسّها!
سیل میرود، مست و زلال، حیاتبخش و مسیحا دم!
و تو میمانی، در گودالی، گوشه رهبانیتی، فردیتی، در غدیر خود بودنِ خود،
انزوای ساکن و محبوس، در حصار فردیت خود، که خود لذت بری، یا ریاضت،
میپوسی، مرداب میشوی، کرم صدها مرض در دلت خانه میکند، و در جانت
میزاید و میمیرد و رنگت برمیگردد، چهرهات برمیگردد و طعم و عطرت
برمیگردد و مدفن مردار میشوی، مرداب میشوی، میگندی، لجنزار میشوی:
حَمَأ مَسنون! (سوره حجر، آیه ۲۶).
ای خوشا آمدن از سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت، بریدن هموار،
ور بود دره، سرازیر شدن!
دل تو اما،
چون مردابی است!
راکد و ساکت و آرام و خموش!...
جاری شو، سیل شو،
بکوب و بروب و بشوی و...
... برآی!
حج کن!
به گرداب خلق طائف پیوند،
طوافکن!
و اکنون، ساعتی بعد، بعد از طواف، که سر در این بحر فنای در خلق عاشق، فرو
بردی و در گرداب انسانیت طائف غرق شدی و بودن فانی خود را که سر در خویش
دارد، در بودن باقی خلق که رو به خدا دارد، رها کردی و در موج عدم شنا کردی
و در مسیر خلق، بر مدار خدا گشتی، و در مدار ابدیت و چرخ فلک لایتناهی قرار
گرفتی...
اکنون ابراهیمی شدهای!
مقام ابراهیم
از گرداب طواف سر برآور، از نقطهای که در آن سر فرو بردی! حیات از مرگ،
وجود از عدم، از همانجا که غروب کردی، در افق خود بودن خویش، اکنون طلوع
میکنی، سر میزنی، از افقِِ خود بودن خویش!
اکنون آن خود اهوراییات، روح خدا که در تو بود، در تویِ لجنی تو بود! از
گرداب سر برمیآورد. از کجا؟ از همان گوشه که سر فرو بردی، از زیر دست خدا،
دست راست خدا، اکنون خود شدهای، با مرگ همه منهایِ دروغینت به آن من
راستینت رسیدهای...
در جامه پاک و سپید احرام، در حرم خداوند، در نقش ابراهیم! در مقام ابراهیم
میایستی، پا جای پای ابراهیم مینهی، رویاروی خدا قرار میگیری، او را
نماز میبری.
ابراهیمی، بتشکن بزرگ در تاریخ، بنیانگذار توحید در جهان، رسالت هدایت قوم
بر دوش، عصیانگر صبور، آشوبگر هادی. پیامبری، درد بر جانش، عشق در دلش، نور
در سرش و... تبر بر دستش!
سرزدن ایمان از قلب کفر، فوران توحید از منجلاب شرک، ابراهیم-بتشکن طائفه
بشریت، از خانه آزر- بتتراش قبیله خویش!
بتشکن، نمرود شکن، کوبنده جهل، جور، دشمن خواب، آشوبگر آرامش ذلت، امنیت
ظلم، رائد قبیله، پیشاهنگ نهضت، حیات و حرکت، جهت، آرمان و امید، ایمان،
توحید.
ابراهیمی! به میانه آتش رو: آتش جور، جهل. تا خلق را از آتش برهانی: آتش
جور، جهل.
آتشی که در سرنوشت هر انسانِ مسئولی هست. مسئول نور و نجات.
اما... خدای توحید، آتش نمرودیان را بر ابراهیمیان گل سرخ میکند!
نمیسوزی، خاکستر نمیشوی، مقصود این بود که تو در راه جهاد، تا... آتش
رَوی،
تا... خود را، در راه نجات خلق از آتش، به آتش سپردن،
تا... دردناکترین شهادت!
ابراهیمی! اسماعیلت را قربانی کن، به دو دست خویش، کارد بر حلقش نِه،
تا کارد را از حلقوم خلق برداری، خلقی که هماره در پای قصرهای قدرت، بر سر
گنجینههای غارت و در آستانه معبدهای ضرار و ذلت ذبح میشود، تیغ را بر
حلقوم اسماعیل خویش بنه تا توان آن را بیابی که تیغ را از دست جلاد بگیری!
اما خدای ابراهیم، خود، فدیه اسماعیلها را میپردازد،
نمیکشی، اسماعیلت را از دست نمیدهی، مقصود این است که در راه ایمان، تا
اسماعیل خویش را به دو دست خویش ذبح کردن پیش رَوی.
تا دردناکتر از شهادت!
و اکنون، ای که از طواف عشق میآیی، در مقام ابراهیم ایستادهای به مقام
ابراهیم رسیدهای!
و ابراهیم به اینجا که رسیده بود، از تمامی هفت خوان زندگی پرکشاکشش گذشته
بود، از بتشکنی، نمرودشکنی، منجنیق عذاب و خرمن آتش، نبرد با ابلیس، ذبح
اسماعیل و... هجرتها و آوارگیها و تنهاییها و شکنجهها و گذر از نبوت تا
امامت، از فردیت تا جمعیت و از فرزند خانه آزار بت تراش، تا بانی خانه
توحید!
و اکنون، اینجا ایستاده است، برف پیری بر سرش نشسته، در پایان عمری که به
یک تاریخ میماند! مأمور بنای خانه، نصب حجرالاسود، خانه خدا، دست خدا، و
همدستش، اسماعیل! که سنگ میکشد و به دست پدر میدهد و پدر بر این سنگ
ایستاده، پایههای خانه را برمیکشد، خانه را میسازد!
شگفتا! اسماعیل و ابراهیم، دستاندر کار بنیاد کعبه. اسماعیل و ابراهیم!
این از آتش گذشته و او از قربانگاه! و اینک هر دو مامور خداوند، مسئول خلق،
معمار کهنهترین معبد توحید در زمین، نخستین خانه مردم و در تاریخ، خانه
آزاد، آزادی، کعبه عشق، پرستش، حرم! رمزی از سراپرده ستر و عفاف ملکوت، و
تو، اینک در مقام ابراهیم، پا جای پای ابراهیم، در آخرین پله نردبان صعود
ابراهیم، در بلندترین نقطه اوج ابراهیم در معراج، در نزدیکترین فاصله
ابراهیم در تقرب:
مقام ابراهیم!
و تو، بانی کعبه، معمار خانه آزادی، بنیانگذار توحید، مسئول، عاشق،
آگاه، بتشکن، رائد قبیله، درگیر با جور نمرود، در نبرد با جهل شرک، در
جهاد با وسوسه ابلیس، با خناس! که در درون خلق وسوسه میافکند!
تحمل آوارگی، رنج، خطر، آتش، و ذبح اسماعیلت! و اکنون، نه دیگر خانهای
برای خود، پایگاهی برای اسماعیل خود، که خانهای برای مردم، سقفی برای
بیپناهها، بستی برای تعقیب شدهها، فراریها، صیدهای مجروح و بیپناهی که
بر سراسر زمین، هراسان و خونین، میگریزند و کُنامی نمییابند. که همه جا
نمرود در تعقیب است.
و مشعلی در این شب یلدای ظلمت،
و فریادی در این شب ظلم!
و حریمی، حرمی، امن، پاک و آزاد برای انسان، برای خاندان خدا -مردم- که
همهجا ننگین است و ناامن! که زمین را روسپی خانهای کردهاند، بزرگ و
بیحرمت! و قتلگاهی که در آن هر کاری جز تجاوز و تبعیض، حرام است. و تو، ای
که در نقش ابراهیم ظاهر شدهای، در مقام ابراهیم ایستادهای و بر پای
ابراهیم بپا خاستهای، و به دست خدای ابراهیم دست بیعت دادهای.
ابراهیم وار زندگی کن، و در عصر خویش، معمار کعبه ایمان باش، قوم خویش را
از مرداب زندگی راکد و حیات مرده و آرام خواب و ذلت جور و ظلمت جهل به حرکت
آر، جهت بخش، به حج خوان، به طواف آر، و تو، ای همپیمان با خدا، ای همگام
با ابراهیم، ای که از طواف میآیی و از فناء خویش در خلق طائف، در هیأت
ابراهیم برون آمدهای و در جای معمار کعبه، بانی مدینه حرم، مسجدالحرام،
ایستادهای و روی در روی همپیمان خویش -خدا- داری.
سرزمین خویش را منطقه حرم کن!
که در منطقه حرمی،
عصر خویش را زمان حرام کن،
که در زمان حرامی،
و زمین را مسجدالحرام کن،
که در مسجدالحرامی،
که: زمین، مسجد خداوند است
و میبینی که: نیست!
|